سالها پیش دوستی داشتم که همیشه در هر مهمانی یا ملاقاتهای دوستانه و فامیل، پس از سلام و احوالپرسی به گوشهای از خانه میرفت و ساکت و آرام بقیه را تماشا میکرد یا به جایی خیره میماند.
از کودکی او را میشناختم و این عادتش بود. اتفاقا در کودکی توی خانوادهشان بخاطر این ساکت و آرام بودن نسبت به بچههای شر و شور بقیه اقوام، تشویق میشد. همه فامیل آن کودک خردسال را تحسین میکردند و والدین به بچههای خود که از در و دیوار خانهی میهمانان بالا میرفتند؛ تشر میزدند که:
ـ ای بچه! بتمرگ یک جا دیگه.
از این کودک همسن خودتان یاد بگیرید! ببینید چقدر ساکت و آرام و مودب یک جا نشسته!
و هی مدام به والدین آن خردسال میگفتند که ای کاش بچههای ما هم مثل بچه شما ساکت و مودب بودند.
اما وقتی این کودک بزرگتر شد و به سن نوجوانی و جوانی رسید. با وجود استمرار همین رفتار، دیگر تشویق نشد و همه آن تحسینها به سرزنش تبدیل شد.
موقعی که ازدواج کرد و خانواده همسرش برای مراسمها و دید و بازدید او را دعوت میکردند. همه با تعجب به این جوان نگاه میکردند و بین خودشان میگفتند این آدم یک مشکلی دارد. هر کس چیزی میگفت و قضاوتش میکرد. یکی میگفت این جوان شاید افسرده شده باشد. دیگری میگفت شاید از ما خوشش نمیآید. و رگبار سرزنشها و قضاوتها در او احساس سرخوردگی را هر روز بیشتر و بیشتر میکرد.
اما قضاوت شخصی خودش نسبت به حالت خودش درونگرا بودن بود. جایی در سایت یا کتابی این کلمه و تعریف آن را خوانده بود و به شدت به این کلمه علاقه داشت.
برونگرا یا درونگرا؟
همه ما میدانیم که درونگرا و برونگرای مطلقی وجود ندارد و تمام این برچسبها درون یک طیف است.
منظور از طیف این است که اگر یک خطکش راست را در نظر بگیرید که از صفر تا صد شمارهگذاری شده است. به عنوان مثال دانشمندی به نام پرفسور یونگ آمده و آزمونهایی طراحی کرده که وقتی نمره شما از ۵۰ تا ۱ باشد؛ به شما درونگرا میگویند و اگر نمره شما از ۵۰ تا ۱۰۰ باشد؛ به شما برونگرا میگویند.
حالا مثلا کسی که نمره ۴۵ یا ۴۹ میآورد؛ چه برچسبی به او بزنیم؟ یا اصلا نمره ۵۰ آورده؟
دوستی میگفت: این آدم اختلال دوشخصیتی دارد! اما نه این خطاست.
برای درک بهتر این مسئله بیاییم و بگوییم اصلا این درونگرا/برونگرا که میگویند دقیقا یعنی چه؟
با یک سوال ساده تراپیستها متوجه این قضیه میشوند. از شما میپرسند: اگر مثلا یک روز تعطیل که حالتان خوب است و کیفتان کوک است. دوستان یا خانواده و اقوام شما زنگ بزنند و قرار ملاقاتی بگذارند.
ترجیح شما چیست؟
در خانه ماندن و مثلا پرداختن به کارهایی مانند نظافت شخصی، مطالعه، مراقبت از گیاهان یا حیوانات خانگی و یا قبول سریع درخواست آن افراد و گذراندن تمام آن روز در کنار آنها؟
تراپیستهای سنتی، اغلب پاسخ در خانه ماندن شما را تعبیر به درونگرایی میکنند و پاسخ بیرون گذراندن زمان با آدمهای مختلف را به برونگرایی.
هنگامی که از شما میپرسند:
_دوست داری بری بیرون با رفیقات یا بشینی خونه؟
پاسخ ما ممکن است حتی برای تراپیست های سنتی گمراهکننده باشد.
می دانید چرا؟ چون شاید آن آدم، کتابها و روابطی مثلا در دورهای از زندگی داشته که افکار و سبک زندگی او را متحول کرده باشد.
این تحول تدریجی در افکار و اعمال او، اما در دوستان و رفقا و خانواده او اتفاق نیفتاده است. پس نتیجه چه میشود؟
نتیجه این میشود که آن آدم، کمکم برای پایبندی به اصول و پرنسیب تازه زندگی خود، از افراد اطرافش که پرنسیب های متفاوتی دارند؛ فاصله بگیرد.
شاید خود این آدم به تغییر خود آگاه باشد و شاید هم نباشد. اما در هر صورت یا خود و یا اجتماع به این آدم برچسب درونگرا میزند.
در صورتی که اگر همین آدم، در جمع افراد هم عقیده خود میبود، به پرسش همیشگی تراپیست ها برای ماندن در خانه یا رفتن پیش رفقا و خانواده؟ جواب آری میداد.
در نتیجه میخواستم در این مقاله بگویم که خیلیها در اطراف ما برچسب درونگرا رو خودخواسته یا از طرف جامعه دریافت میکنند. اما مشکل در جای دیگری است.
درد این آدمها، عدم توانمندی طراحی محیط و شبکهسازی با همفکران خود است. گاهی حتی محل زندگی و جغرافیا یا خود خانواده مشکل اصلی این افراد است که میبایست درمان شود و یا خود شخص، در جغرافیای زیست خود تجدید نظر کند. چه بسا در جغرافیای جدید، همین آدم، برعکس، برچسب برونگرا هم بخورد و این چقدر دلپذیر است.
نظر نهایی من این است که چقدر خوب است که بدون اشراف کامل بر محیط و زندگی شخص، به هیچ آدمی برچسب درونگرا نزنیم.
مخلص کلام: بعضی آدم ها بخاطر اینکه در خانوادهها، محلات، شهرها یا کشورهایی زندگی میکنند که همفکران و همعقیدههای خود را پیدا نمیکنند. ناخودآگاه رو به انزوا می روند و نام خود را درونگرا میگذارند
با سلام . مقاله تون و خوندم. تبریک میگم به نکته عالی اشاره کردین. موفق باشین
چقدر عالی گفتید من هم به خاطر ارتباط نداشتن با برخی از اطرافیانم برچسب درونگرایی به خودم زدم اما در اصل اگر آدم مناسبی اطرافم بود برونگرا میشدم
بسیار عالی…چیزی که من زیاد تجربه کردم،واقعا بحث هم عقیده بودن یا نبودن با اطرافیان است که میتواند شخص را تبدیل به فرد درونگرا و یا برعکس کاملا برونگرا کند.
درود بر شما جناب اندیشمند ، متنی جذاب و قابل تامل بود. قلمتان سبز