تنهایی و احساس بد آن یک چیز است و احساس ‌‌‌‌‌‌‌‌مطبوع خلوت چیز دیگری است و تفاوت آن‌ها زمین تا آسمان است. از این رو مسلط بودن بر این دو وضعیت احساسی و ذهنی، نقش بسیار پررنگی در حفظ سلامت روان و روحیه هر آدمی در شرایط ناگوار، بازی می‌کند.

خیلی می‌‌شنویم که انسان تنهاست و عده‌ای بر این عقیده هستند که صمیمیت انسان با انسانی دیگر یک توهم است. تنهایی یک احساس منفی است چون دانشمندان انسان را موجودی منفرد زیست نمی‌دانند و بر پایه پژوهش‌های علمی، بر اجتماعی بودن و زیستن او تاکید فراوان دارند.

 در حقیقت باید به این سوال پاسخ روشنی داد:

آیا تنهایی و خلوت یک معنا دارند یا اینکه دو مفهوم مجزا اما دارای نزدیکی معنایی هستند؟

در لغت و بخصوص در زبان فارسی و برداشت عامیانه افراد با سواد غیر‌ادبی، شاید خیلی تفاوتی نباشد و این دو یکی هستند.

ولی در معنای ژرف‌تر و از دیدگاه‌های روانشناسی و کاربردی دو مفهوم کاملا مجزا هستند.

حالا سوال بعدی این است که تفاوت چیست؟

آدم در خلوت تنهاست و آدم تنها نیز معمولا در خلوت بسر می‌برد.( چقدر جای جناب جواد خیابانی خالی است اینجا!) چگونه بین این دو واژه افتراق قائل شویم؟

توضیح مطلب بسیار سخت است و حتی مثال پیدا‌کردن هم مشکل است.

دو خودرو را در در دو وضعیت متفاوت در نظر بگیرید. 

یکی در جاده‌ای شلوغ و دیگری در جاده‌ای خلوت. کدام راننده بیشتر آرامش دارد؟ مسلما رانندگی در جاده‌ای خلوت بسیار لذت‌بخش‌تر از رانندگی در انبوه ترافیک است. البته این مثال بیشتر به همان احساس خوب و مثبت خلوت یا به دیگر تعبیر، انزوای مثبت، نزدیک است. 

اما احساس منفی تنهایی بسیار تلخ است و شاید اصلا ربطی به شلوغی یا خلوتی جاده زندگی شما ندارد. 

احساس تنهایی مانند این است که فرد راننده اصلا از خود فعل راندن در جاده دچار نوعی انزجار است. گویی از رانندگی بدش می‌آید و اصلا دلش نمی‌خواهد رانندگی کند. حالا چه  رانندگی در هوای مطبوع و یک جاده خلوت جنگلی و زیبا و امن باشد. چه یک اتوبان شیک و با ترافیک معمولی. 

احساس تنهایی نوعی از خودبیگانگی است. یعنی فقدان و ضعف در ارتباط با خویشتن.

و اگر اینگونه به قضیه نگاه کنیم در می یابیم نه تنها خلوت و تنهایی شباهتی ندارند بلکه دو مفهوم کاملا متضاد و در برابر هم هستند.

فردی که درگیر احساس تنهایی است از خلوت گزیدن وحشت دارد.

اما فرد خلوت گزین عاشق تنهایی است.

بدین سان، به نظرم خلوت و تنهایی در ظاهر ماجرا و بدون عمیق فکر کردن، خیلی شبیه هم هستند. هر دو دوری گزیدن از شلوغی هستند. اما خلوت حالت آگاهانه دارد و تعمدی در این خلوت‌گزینی هست که باعث پیشرفت فرد هم می‌شود. در عمق مطلب، اما قضیه معکوس است.

تصور کنید ما در یک جاده خلوت چقدر می‌توانیم راحت‌تر کارهای عجیب و غریب در رانندگی را تجربه کنیم. دریفت کنیم، دستی بکشیم با چشمان بسته رانندگی کنیم و صدها کاری که در یک اتوبان شلوغ قادر نیستیم. در خلوت راحت‌تر می‌توانیم خطر کنیم و خلاقیت خود را بروز دهیم اما در جمع مجبوریم اتوکشیده و مرتب رانندگی یا زندگی کنیم. کمتر حق داریم کارها یا حرف‌های غیرمتعارف بزنیم.

در مقابل، درون احساس تنهایی، نوعی نفرت از شلوغی مستتر است و شاید خود فرد کمتر نسبت به احساس تنهایی خود خودآگاه باشد.

تنهایی نوعی بیراهه رفتن است. 

راننده تنها، راننده ضعیفی است. او به تنهایی پناه می‌برد چون رانندگی‌اش اصلا خوب نیست. نمی‌تواند در برابر رانندگان دیگر در مسیرهای شلوغ عرض اندام کند. نوعی ترس و استیصال در این راننده باعث می‌شود تا او مسیرهای خلوت‌تر را انتخاب کند و حس خوبی در شلوغی ندارد. او در رابطه یا مهارت زندگی کردن ضعیف است و کوشش می‌کند تا این ضعف خود را با انزوا پنهان نگاه دارد. او هیچوقت نه از تنهایی و نه از شلوغی و کل زندگی لذت نمی‌برد. تنهایی برای او فقط یک مسکن برای درد ضعف اوست. 

 نمی‌دانم چقدر این مثالی که زدم توانسته باشد آنچه در ذهن من خطور کرده را منتقل کند. اما به هر حال در هر شرایطی که باشیم. توصیه به خلوت، یک احساس مثبت و باعث رشد ما خواهد بود اما تنهایی یک احساس منفی ناخودآگاه و باعث زوال ما خواهد بود.

در یک کلام:

با وجود شباهت ابتدایی تنهایی و خلوت، این دو واژه متضاد هم هستند.همیشه خلوت از موضع قدرت و آگاهانه است؛ ولی تنهایی از موضع ضعف و ناخودآگاه است.