همه ما در مواقعی طعم خستگی را چشیدهایم. البته مقصود من در این مقاله خستگی ناشی از ۱۸ ساعت کار مداوم یا یک فعالیت سنگین نیست.
منظور من از مفهوم خستگی در این مقاله آن نوع از خستگی است که در روزهایی که اتفاقا کار زیاد یا سنگینی انجام نمیدهیم، هست. حتما شما هم تجربه کردهاید. مثلا یک روز تعطیل که هیچکار و وظیفه خاصی هم ندارید، احساس خستگی و کمبود انرژی میکنید. هیچکس هم از شما انتظاری ندارد. اما دلتان میخواهد کتابی بخوانید، به گردش یا پیادهروی کوتاهی بروید، ورزش خیلی سبکی انجام بدهید و قدمی کوچک در راه رشد فردی خود بردارید اما در خود رمقی احساس نمیکنید.
خیلی عجیب است! نه؟
اغلب اوقات به خود میگوییم خب حسش نیست و با این جمله بهانه میآوریم و روزمان را به شب میرسانیم به نوید اینکه فردا احتمالا حسش میآید و آن کار ساده را انجام میدهیم.
نمیخواهیم مته به خشخاش بگذاریم و بگوییم هر روز باید کار مفیدی در جهت رشد خود انجام دهیم. آدمی نیاز به استراحت دارد. این را کاملا طبیعی فرض میکنیم.
میخواهم در این مقاله از زاویهای دیگر به قضیه خستگیهای بیدلیل خودمان نگاه کنم و کمی عمیقتر خستگی را موشکافی کنم.
به نظر میرسد چندین علت پنهان پشت این مسئله خستگی و کمبودهای ظاهرا بیدلیل وجود دارد که از دید ما خارج است. حتی نمیخواهم آن را به مسئله ناخودآگاه مربوط کنم چون دلیلی که من برای خستگیهای گاه و بیگاه و بیجهت خود پیدا کردهام کاملا خودآگاه است اما ما از آن غافلیم و کسی تاکنون به ما نگفته است.
خیلی ساده بگویم دلیل اکثر خستگیهای بیجهت ما در یک کلمه و احساس خلاصه میشود:
احساس بیزاری.
اما یعنی چه؟ بیشتر ما متاسفانه عادت شکرگزاری را در برنامههای روزانه و هفتگی خود نداریم و خیلی ها از جمله خودم قبل از آشنایی عمیق با ایده شکرگزاری آن را کاری پیشپا افتاده و غیر مرتبط با انرژی روزانه میدانستم.
حالا سوال مهم تر اینکه چگونه احساس بیزاری باعث میشود انرژی یک روز خیلی معمولی و کمکار ما هدر برود؟
یک تشبیه و مثال فرضی:
بیایید کمی تخیل کنیم و فرض کنیم:
اگر منابع انرژی روزانه خودمان ( ازجمله روابط خوب، پول خوب و سلامتی خوب) را مانند چند کولر گازی پرقدرت در اتاقی تصور کنیم که روشن هستند. قطعا انتظار داریم در یک ظهر گرم تابستان اتاق ما خنک باشد و احساس دلپذیری داشته باشیم.
اما حالا اتفاقی که افتاده این است که کولرها( پول، سلامتی،رابطه) با آخرین درجه و بدون هیچ مشکلی روشن هستند و با تمام توان کار میکنند اما ما درون این اتاق احساس گرما میکنیم و حس میکنیم که به اندازهای که باید هوای خنک و مطبوعی نداریم و حس خوبی نداریم. ( این لحظه دقیقا همان موقعی است که همه چیز داریم ولی حسش نیست!) ممکن است پیش خود فکر کنیم که شاید اشکالی در کار کولرها هست. یا گمان دیگرمان این باشد که هوا بیش از اندازه گرم است. اما یک ایراد اساسی هست که از چشم ما پنهان مانده است. میپرسید چه ایرادی؟
یک حفره و سوراخ پنهان در گوشهای از پنجره یا اطراف لولههای کولر که به راحتی دیده نمیشود و منابع انرژی و هوای مطبوع اتاق را هدر میدهد.
این حفره فرضی در مثال بالا را من همان احساس بیزاری میدانم.
احساس بیزاری مثل یک حفره پنهان در اتاق انرژی ما بیخود و بیجهت انرژی ما را هدر میدهد.
حالا این احساس بیزاری دقیقا چیست؟
من وقتی عادت شکرگزاری را ندارم و آن را در زندگی به صورت یک عادت فکری و عملی درنیاوردهام. همیشه و در همه مواقع دستخوش احساس بیزاری خواهم شد.
وقتی در یک کوچه رانندگی میکنم که آسفالت صافی دارد اما یک نقطه در چند کیلومتر آن یک چاله است. ذهن من وقتی از آن کوچه عبور میکنم فقط همان یک چاله را میبیند و به چند صدمتر سالم دیگر توجه نمیکند. این مکانیسم مغز ماست و کاملا طبیعی است. اما همین یک مورد اگر توسط عادت شکرگزاری از ذهن منحرف نشود. باعث میشود که من از رانندگی در کوچه با صفای محله خودم که اتفاقا صدها متر آسفالت صاف و بدون ایراد و حتی درختان و گلهای زیبایی دارد، احساس بیزاری کنم.
به همین منوال به تمام زندگی خود بنگرید. دوستان و همکاران بسیار خوش اخلاقی دارم اما فقط یکی یا دوتا از آنها با من رفتار محترمانهای ندارد. ذهن من همکاران خوبم را نمیبیند و اینجا از محل کارم هم دچار احساس بیزاری میشوم.
کشور یا شهر یا منطقهای که در آن زندگی میکنم سرشار از آدمهای خوب و اتفاقات خوب است. اما ذهن من فقط خبرهای منفی را در ذهن نگاه میدارد و توجهی به خوبی آدمها و نکات مثبت شهر و کشورم ندارد. اینجا از شهر و کشور خود هم دچار احساس بیزاری میشوم.
همینطور با همین فرمان وقتی یکپارچه به زندگی آدمی نگاه کنیم که عادت شکرگزاری را فعالانه وارد زندگی خود نکرده است متوجه میشویم که این آدم با اینکه پول خوب، سلامتی خوب و روابط خوبی دارد در مواقعی که خودش متوجه نیست دچار احساس بیزاری است و همین حفرههای کوچک و پنهان هستند که انرژیهای او را هدر میدهند و اتفاقی که میافتد این است که این فرد در یک روز آنطور که باید احساس انرژی کافی ندارد.
وقتی این حفرات و احساس بیزاریهای خود را کشف کنیم میتوانیم با عادت شکرگزاری آنها را بپوشانیم و از هدررفت انرژی خود جلوگیری کنیم.
حال چه باید کرد تا کمتر احساس خستگی کنیم؟
در هرحال، چیزی که من شخصا کشف کردهام این است که زندگی شاد، پرانرژی و عاری از خستگی، آن هم وقتی که از نظر پول و سلامتی و رابطه در وضعیت قابل قبولی هستیم تنها و تنها یک راه دارد:
و آن هم رهایی از احساس بیزاری است.
برای مطالعه بیشتر و آشنایی و آموزش عمیقتر عادت شکرگزاری ابتدا این مقاله و سپس این مقاله را هم میتوانید سر فرصت بخوانید.
ثبت ديدگاه